زندگی
هر چیز تازه ای که می آموزی شخصیت تازه ای به تو می دهد.
هر چیز تازه ای که می آموزی شخصیت تازه ای به تو می دهد.
معبودا!
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند
اگه تا بحال از درخت گردو نچیدید سیب ، گلابی ،هلو ...و طعم میوه چیدن وخوردن آن رو نچیدید یک لحظه صبر نکنید چون آنقدر خوشمزه است که انگار تابحال میوه نخوردید .
اگه تابحال گاومیش و و گله بز و گوسفند در حال چرا رو تا حالا ندید یک ثانیه هم صبر نکنید چون تازه می فهمیدید خدا چه آفریده و چه لطفی در حق انسان داشته تا از محصولات لذیذ آنها استفاده کنه . کره ماست دوغ و ژنیر محلی وای !!!چه لذتی داره .
اینا رو بعد از سفر به روستای خواجه ده واقع در میانه درک کردم تازه فهمیدم دنیا چقدر زیبایی داره که من هنوز کشفش نکردم.دوست دارم این لذتهانصیب همه خوانندهای وبلاگ من بشه .
ما را از آرامش ملکوتی خود بهره مند ساز و به ما قدرتی بخش تا به دشمن خود عشق بورزیم ،در برابر زخم زبان گذشت نشان دهیم ، هنگام شک و تردید ایمان را بیاری گیریم،وقت نومیدی امیدوار باشیم ،در برابر تاریکی روشنائی و در برابر اندوه شاد باشیم.
آنچه که از عمرت مانده دریاب و امروز و فردا مکن . بسیار کسان بیش از تو سرگرم امروز و فرداشدند و گرفتار اجل گشتند و غفلت زده مردند.
اول علاقه ،
دوم امید ،
سوم تلاش
سه رکن زندگی هستند.
آسمان پرستاره و وجدانی آسوده
با رسیدن به روزهای آخر ماه مبارک رمضان هرکی برای خود یک برنامه ریزی می کنه و دلشو برای یک چیزهای قش میره .اما امروز داشتم فکر می کردم اونای که تو ماه رمضان عاشق شدن عید فطر براشون یک طعمه دیگه ای داره .شاید به معنای وصال باشه.
پیشاپیش این عید بر عاشقان مبارک.
مواظب گرمای دلتان باشید تا کاری که زمستان با زمین کرد،زندگی با دلتان نکند.
یه روز یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد ،اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با
یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد
علاقه ی ماهی بزرگه بود . ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد ،
اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد .همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد
علاقش جدا می کرد. بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.
دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد، اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.
می دونین چرا؟
اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود.
اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت.
ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم ، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما
وجود دارند.
هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید.
نورمن وینست پیل
توی کافهی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار میکشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بب…خشید آقا! شما روزی چند تا سیگار میکشین؟
- منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع میکردین، به اضافهی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر میکنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود!
- تو سیگار میکشی؟
…………- نه!
- هواپیما داری؟
- نه!
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی