سلامتی

- آب فراوان بنوشید.

2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..

3- بیشتر از سبزیجات استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.

4- بااین 3 تا E زندگی کنید:

 Energy   

Enthusiasm         (شورواشتیاق)

Empathy             (دلسوزی و همدلی).

 

5- از ورزش کمک بگیرید.

6- بیشتر بازی کنید.

7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.

8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.

9- 7 ساعت بخوابید.

10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کنید و در حین پیاده‌روی، لبخند بزنید.

 

شخصیت:

11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد.

12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.

13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.

14- خیلی خود را جدی نگیرید.

15- وقتی بیدار هستید بیشتر خیال‌پردازی کنید.

16- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.

17- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین می‌برد.

18- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.

19- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...

20- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.

21- بدانید که زندگی مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.

22- بیشتر بخندید و لبخند بزنید..

23- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد. 

 

جامعه:

24- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.

25- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.

26- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.

27- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.

28- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.

29- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری می‌کنند، به شما مربوط نیست.

30- زمان بیماری ،شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما به شما مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.

 

زندگی:

31- کارهای مثبت انجام دهید.

32- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.

33- عشق درمان‌گر هر چیزی است.

34- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.

35- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.

36- مطمئن باشید که بهترین هم می‌آید.

37- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از هستي تان شاكر باشيد.

38- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.

چه آموختم؟

 
.آموختم که : زندگی سخت دشوار است  اما من از او سخت ترم

آموختم که : فرصتها هیچگاه از بین نمیروند  بلکه شخص دیگری
.فرصت از دست رفته را تصاحب میکند

آموختم که : چشم پوشی از حقایق واقعیت آنها را تغیر نمیدهد

آموختم که : تنها کسی که مرا در زندگی شاد میکند کسی است که
به من میگوید : تو مرا شاد کردی

آموختم که : مهربان بودن بسیار مهم تر از جنگجو بودن است

آموختم که : خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید .پس من نمیتوانم همه چیز را دریک روزبدست آورم 

وبالاخره آموختم که 

سکوت, قدرت بی انتهاست ، عشقِ نا پیداست

 .هستی نا  آشناست و دیدن بی انتهاست

( وآموختم هرچه بیشتر می آموزم برای نادانیم بیشتر دلتنگ می شوم ،آموختم هر چه بیشتر سخت باشم روزگار هم برمن بیشتر سخت می گیرد.و آموختم بگذارم دنیا هرطور می خواهد بتازد و من با وزش آن حرکت کنم که خلاف جهت آن حرکت کردن بسیار سخت است.)

باران

آسمان البرز امروز بارونیه برخلاف همیشه که بارون رو دلگیر می دیدم امروز بوی بارون و خاک و سرمای دلچسبش ، قدم زدن در ساحل دریا رو بیادم میاره و با نفس کشیدن تو این هوا،تازگی و طراوات رو تو تمام سلولهام احساس میکنم .ازدیدن تصویر بارون تو حیاط مدرسه دلم سیر نمیشه ای کاش امروز مال خودم بود.

با اینکه همیشه روزهای آفتابی رو برای دوستام می خواستم امروز براتون لحظات خوش بارانی را خواستارم.

بیسکویت

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.وقتی که او نخستین بیسکویت را در دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد .او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت .پیش خود فکر کرد :" بهتر است ناراحت نشوم.شاید اشتباه کرده باشد."ولی این ماجرا تکرار شد .هربار که او یک بیسکویت برمی داشت ، آن مرد هم همین کار را می کرد.این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: "حالا ببینم این مرد بی ادب چکارخواهد کرد؟" مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.این دیگه خیلی پرروئی می خواست!او حسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست.آن زن کتابش را بست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست، بازنشده و دست نخورده !خیلی شرمنده شد!از خودش بدش آمد...

یادش رفته بود که بیسکویتی که خریده را داخل ساکش گذاشته بود.آن مرد بیسکویت هایش را با او تقسیم کرده بود،بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد ...در صورتی که خودش آن موقع که فکر می کرد آن مرد دارد از بیسکویت هایش می خورد خیلی عصبانی شده بودو متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت خواهی نبود...

مترلینگ :

انسان خوشبخت آن کسی است که حوادث را با تبسم و اندکی دقت بعلت وقوع آن تلقی و قبول نماید.

(این داستان به شکلی دست و دلبازی آقایون را نسبت به خانمها به رخ میکشه وشاید حس حمایتی آقایون نسبت به خانمها واین رفتارمرد را کاملا منطقی نشان میده ،اما قسمت جالبترش اینه با توجه به برخورد این خانوم اون مرد چه حالی بهش دست داده ؟ قسمت خنده دار داستان اینجاست. جالبتر اینه که برای اولین بار ، تو این داستان ، دلم برای یک مرد سوخت که مظلوم واقع شده و مهربونیش با خشم و غضب روبروشده.اگر بخوام منطقی به داستان نگاه کنم باید بگم بیشتر اوقات فکر نمی کنیم که گاهی فرصتی برای جبران نیست برای همین بدون فکر تصمیم می گیریم وعمل میکنیم وتا مدتها فقط افسوس می خوریم . ای کاش ذهن هشدار دهنده یمان همیشه فعال بود)

رمانتیسم

 

زوجی که تنها دوسال از زندگیشان گذشته بود، به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونه ای که زن معتقد بود از این زندگی بی معنا بیزار است.وی احساس می کرد که شوهرش طرفدار رمانتیسم نیست...

بدین سبب روزی از روزها ، به شوهرش گفت که باید از هم جدا شویم.اما شوهر پرسید چرا؟ زن جواب داد :"من از این زندگی سیر شده ام .دلیل دیگری وجود ندارد." تمام عصر آن روز شوهر به آرامی سیگار می کشید و حرفی نمی زد . زن بسیار غمگین شده و در این اندیشه بود که شوهرش حتی او را برای ماندن متقاعد نمی سازد، پس چگونه می تواند او را خوشحال کند. تا اینکه شوهر از او پرسید:"چطور می توانم تورا از این تصمیم منصرف کنم؟"زن در جواب گفت :" تو باید به یک سوال من پاسخ بدهی .اگر پاسخ تو من را راضی کند، من از این تصمیم منصرف خواهم شد .سپس ادامه داد: من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم .اما نتیجه چیدن آن گل مرگ من خواهد بود. آیا تو آن را برای من خواهی چید؟ "شوهر کمی فکر کرد و گفت : "فردا صبح پاسخ این سوال تورا می دهم." صبح روز بعد ، زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش درخانه نیست و روی میز ، نوشته ای زیر فنجان شیر گرم دیده می شد. زن شروع به خواندن نوشته شوهرش کرد که می گفت:"عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید.اما بگذار علت آن را برای تو توضیح دهم : اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ می کنی ، مرتکب اشتباهات مکرر می شوی و بجز گریه ، چاره ای دیگر نداری .به همین دلیل ، من باید زنده باشم تا بتوانم اشتباه تورا تصحیح کنم . دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش می کنی و من باید زنده باشم تا در را برای تو بازکنم . سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر نگاه می کنی و این نشان می دهد تو نزدیک بین هستی . باید زنده باشم تا روزیکه پیر می شوی ، ناخن های تورا کوتاه کنم. به همین دلیل مطمئنا کسی دیگری وجود ندارد که بیشتراز من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید."

اشکهای زن برگونه هایش و نوشته شوهر جاری شد .اشکهایی که مانند یک گل درخشان و شفاف بود . وی به خواندن نامه ادامه داد:" عزیزم ، اگر تو از پاسخ من خرسند شدی ، لطفا در را باز کن. زیرا من نانی را که تو دوست داری ، در دست دارم. زن در را باز کرد و دید که شوهرش همچنان در انتظار ایستاده است. زن اکنون می دانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش اورا دوست ندارد." آری ، عشق می تواند حتی با روشهای معمول و عادی به انسان ها نشان داده شود.

(رک بودن ،تظاهر نکردن ، خودبودن ، صداقت و سادگی در عشق ، به دنبال دلایل خاص و منحصر به فرد نبودن در زندگی و پیچیده نکردن مسائل ساده ویژگی خوب آقایان (البته مردان خوب) هست ولی همین پیچیده نبودن احساساتشان باعث می شود به راحتی عشقشان را فراموش کنند و به دیگری دل ببندند اما خانمها نه.در هر صورت تو این داستان عشق در عین سادگی به بالاترین و قشنگ ترین حد خودش رسیده بود.گاهی نگاه های ساده به زیبایی ها موجود در زندگی لذتی غیرقابل وصف در انسان ایجاد می کند)  

 آنتونی رابینز :

قضاوت بهتر، زندگی بهتری می آفریند. (و گاهی قضاوت ها و پیشداوری های نادرست در مورد دیگران باعث تنزل از اوج به قهقرا می شود.)

بال‌هايي براي پرواز

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
باديه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، امامرد موافقت نکرد.
حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد باديه‌نشین تعویض کند.
باد‌يه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد،در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید.
او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد...
مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم.
روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست،پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول باديه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن!
می‌خواهم چیزی به تو بگویم.
باديه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
مرد گفت: تو اسب مرا دزديدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن.
"برای هیچ‌کس تعريف نکن که چگونه مرا گول زدي."
باديه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟!
مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگرهمه این جریان را بشنوند، دیگر کسي به او کمک نخواهد کرد.
باديه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد.

برگرفته از کتاب بال‌هايي براي پرواز (نوشته: نوربرت لايتنر)

 
*********************************************************
 یقین داشته باش کسانی که به دنبال واقعیت می گردند،
به آنچه می رسند شک می کنند.

                                                                                                                                آندره ژید


(شاید واقعیت تنها چیزیست که شک برانگیزست چون گاهی تلخیش باعث انکارش می شود.)

 

سخنان بزرگان

 من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

                                                                                                                              ابن سینا

*************************************
 مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.                                                                               "جورج برنارد شاو"

********************************
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.
                                                                                                                         (
مونتسکیو
)
(شاید این مشکل خیلی از ما ها باشد چون هنوز معنای خوشبختی را نمی دانیم .به نظر من خوشبختی در لحظه ست ،برای همین لحظه را باید غنیمت شمرد.)

**************************************
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.                                             انیشتین

 
( این چیزیست که اینروزها بسیار متداول شده است و کسی برای تغییر آن به خودش زحمتی نمی دهد.)
***************************************

مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند.
                                                                                                                   "
آلبرت انیشتین"

(شاید این هم از خواص ازدواج است!)

**************************************

روان‌نژندها توی آسمان، قصرها می‌سازند. روان‌پریش‌ها توی آن‌ها زندگی می‌کنند. روان‌پزشک‌ها می‌روند اجاره‌ها را می‌گیرند.

(اینکه که کدام بیشتر لذت می برد،هنوز درک نشده )

*************************************

جملۀ «نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم.»، از مقدس‌ترین عباراتِ دنیاست. فکر می‌کنم کسانی که روزی این جمله را از کسی می‌شنوند، جزء آدم‌های خوش‌شانس دنیا به حساب می‌آیند. «نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم

(فکر می کنم آرامش بخش ترین جمله باشه ،وقتی احساس می کنی حامی و پشتیبانی داری آنوقته که احساس میکنی هیچ چیزی سخت و مشکل نیست.شاید این یک حس زنانه باشه اما بسیار لذت بخشه )

***************************************

 خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا خود را وزن کنید، در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید.
                                                                                                           چارلز استیون هامبی

(کاری که خانمها معمولا انجام میدن) 

*********************************

بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد.                                                                                 الیزابت استون

(فکر می کنم این نعمتی ست که خداوند هرکسی را لایق آن نمی داند)

*************************************************

می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.                                                                                                   جی.‌ام. بری

(و گاهی زمانه شما را از اینهمه مهربان بودن ،پشیمان می سازد.)  


****************************************************

شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.                                                                           الکس تان

(و گاهی دیگه اجازه اشک ریختن را به چشمانتان نمی دهید،چون هرچه شفاف تر میشود زندگی چهره کریحه ش را بیشتر به شما نشان می دهد.) 

************************************

جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.
                                                                                                                پروفسور حسابی 

 (روحش شاد،شاید ایران دیگر وجود چنین مرد بزرگی را تجربه نکند)

***************************************** 

 *وقتی داری بالا میری مهربان باش و فروتن، چون وقتی که داری سقوط میکنی از کنار همین آدمها رد میشی*

 

ادامه نوشته

درس زندگی

یک روز به دوستم یک توصیه برای زندگیش کردم و گفتم بد نیست از دیدگاه خانمها بهش نگاه کنید و ایشون هم چندتا درس زندگی برام فرستادند از چندتاش خوشم نیومد و پاک کردمش و چندتا که جالب بود برای شما هم گذاشتم تا بخونید.

 درس اول :
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند.
يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه.
جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم.
منشي مي پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!
من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشي ناپديد ميشه .
! بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من ، حالا من
من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي نوشيدني ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم .
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه.
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه.
مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن !!!
نتيجه : اخلاقي اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه !

درس دوم :
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش.
راهبه سوار ميشه و راه ميفتن.
چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه.

راهبه ميگه: پدر روحاني ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار !
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه.
چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده…!
راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!!!
کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه.
بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن. کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي ميرسي !!!
نتيجه اخلاقي اينکه اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي!!!

  
درس سوم :
يه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه!
صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مونث) بمونه.
شوهر بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي ترين دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن!
يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مذكر) بمونه.
خانم خونه بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه : ۱۵ تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! ۵ تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونه اونا پيش اوناست !!!
نتيجه اخلاقي: يادتون باشه كه مردها دوستهاي بهتري هستند !


درس چهارم :
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سي و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن.
وقتي توي پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من براي هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم!
زن از خوشحالي پريد بالا و گفت:
! چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول براي بهترين تور مسافرتي دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه .
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
 اين خيلي رمانتيكه ولي چنين بخت و شانسي فقط يه بار توي زندگي آدم پيش مياد
! بنابراين خيلي متاسفم عزيزم آرزوي من اينه كه يه همسري داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچيكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خيلي دلخور شدند. ولي آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه.
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!
نتيجه اخلاقي: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولي فرشته ها زن هستند !!!



خانم پولدار

هوا بدجوری طوفانی بود و آن پسرو دختر کوچولو حسابی مچاله شده بودند. هر دو لباس های کهنه و گشادی به تن داشتند و پشت در خانه می لرزیدند.پسرک پرسید : ببخشید خانم ! شما کاغذ باطله دارین؟

کاغذ باطله نداشتم و وضع مالی خودمان هم چنگی به دل نمی زد و نمی توانستم به آنها کمک کنم.می خواستم یک جوری از سرخودم بازشان کنم که چشمم به پاهای کوچک آنها افتاد که توی دمپایی های کهنه کوچکشان قرمز شده بود، گفتم : بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوی گرم براتون درست کنم.آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخاری نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند ، بعد یک فنجان شیر کاکائو و کمی نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم .زیر چشمی دیدم که دختر کوچولو فنجان خالی را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد بعد پرسید : ببخشید خانم شما پولدارید. نگاهی به روکش نخ نمای مبل هایمان انداختم و گفتم : من اوه نه .

دختر کوچولو فنجان را با احتیاط رو نعلبکی آن گذاشت و گفت آخه رنگ فنجون با نعلبکیش بهم میخوره. آنها درحالیکه بسته های کاغذی را جلو صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند ، رفتند .فنجانهای سفالی آبی رنگ را برداشتم و بر ای اولین با ر در عمرم به رنگ آنها دقت کردم بعد سیب زمینی ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم . سیب زمینی ، آبگوشت ، سقفی بالای سرم ، همسرم یک شغل خوب و دائمی همه اینها بهم می آمدند.صندلی ها را از جلو بخاری برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانمان را مرتب کردم. لکه های کوچک دمپایی را از کنار بخاری پاک نکردم ، میخواهم همیشه آنها همانجا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود که چه آدم ثروتمندی هستم.

هر چیزی زیبایی های مخصوص به خودش را دارد و لی هرکسی نمی تواند آنها را ببیند.                                                                                       کنفو سیوس

(همیشه هستند آدمهایی برای اعلام خوشبختی ما و بیان چیزهایی که هیچ وقت در نظرمان نبودند و هستند درحالیکه کسانی آرزو داشتن آنها را دارند .شاید آنها فرشته های خداوندند برای نشان دادن واقعیت ها و لذت بردن از داشتها هایمان نه حسرت نداشته ها )

خداوندا به خاطر تمام داده ها و نداده هایت شکر

 

داستان غم انگیز ما

*روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...*

*یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!*

*یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!*

*یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!*

*یک یوگیست به او گفت :*

*این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!*

*یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!*

*یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!*

*یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن

به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!*

*یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!*

*یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!!*

 *سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!*

  .

.

.

*داستان غم انگیز ما - وقتی روشنفکری ، سرگرمی میشود*

( اینجاست که گاهی حسرت آدمهای ساده اندیش و به اصطلاح ما الکی خوش را می خوریم که دنیای قشنگشان هر لحظه که اراده کنند ساخته می شود.)

****************************************************************

بهارتان سرشار از عطر شکوفه های بهاری

با کمی تاخیر بپذیرید

سال نو مبارک و روزگارتان بهشت