مدیر

زندگی بافتن یک قالی است.

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی. نقشه را اوست که تعیین کرده ، تو دراین بین فقط می بافی.

نقشه را خوب ببین نکند آخر کار

قالی زندگیت را نخرند.

اگه یک روز مدیرتون یک کاغذ با این مضمون بگذارد رو میزتون و بهتون بگه تایپش کن همین دور ورا بچسبون .اولین فکری که بنظر تون می رسه چیه ؟

  • خوشبینانش اینه که فکری کنه می دونه تو از جملا ت با مفهوم لذت می بری برات نوشته  تا لذت ببری !
  • بدبینانش اینه که یک تذکر مؤدبانه بدون حرفه !

و

  • شایدم حس ششم خوبی داشته وخواسته یک مطلب پیدا کنی تو وبت بذاری تا از بی مطلبی وبت خالی نمونه .

 

عشق و دیوانگی

روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.

 

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.

مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند

  دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

  دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به  شمردن ....یک...دو...سه...چهار...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.

  خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد.

  اصالت در میان ابرها مخفی گشت.

  هوس به مرکز زمین رفت.

  دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت.

  طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.

  و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...

 

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.

  در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.

نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

  دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.

 

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیراتنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

  دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.

  او از یافتن عشق ناامید شده بود.

  حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.

 دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .

 

عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش   صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.

شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.

او کور شده بود.

 

دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می توانم تو را درمان کنم.»

  عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»

 

و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.

"جنسیت کامپیوتر چیه؟"

معلم زن اسپانیایی داشت به شاگرداش توضیح میداد که اسامی در زبان اسپانیایی برخلاف انگلیسی مذکر و مونث هستند.

برای مثال اسب مونث هستش و مداد مذکر .

یک دانش آموز پرسید "جنسیت کامپیوتر چیه؟"

معلم بجای جواب دادن کلاس را به دو دسته تقسیم کرد: آقایان و خانمها و از آنها خواست خودشان تصمیم بگیرند که آیا کامپیوتر مذکر است یا مونث.

از هر گروه خواسته شد 4 دلیل برای توصیه شان بیاورند .

گروه آقایان تصمیم گرفتند که جنسیت کامپیوتر قطعا باید مونث باشه چون:

-    هیچ کس غیر از سازندگانشان از منطق داخلیشان سر در نمی آورد

-زبان فطریشان برای هیچ کس غیر از خودشان قابل درک نیست

-حتی کوچکترین اشتباه در حافظه طولانی مدتشان باقی می ماند تا زمانی آن را به یاد بیاورند (به رخ بکشند)؛

 و

-به محض اینکه به یکی از اونها تعهدی پیدا کردی، میفهمی که نصف حقوقت رو باید خرج لوازم جانبیش کنی.

گروه خانمها به این نتیجه رسیدند که کامپیوتر باید مذکر باشد چون:

-اگه بخواهی بهشون بگی کاری رو انجام بدن، اول باید روشنشون کنی .

اونها اطلاعات زیادی دارند اما هنوز خودشون نمی تونن فکر کنن .

-از اونها انتظار حل مشکلات می ره، اما نصف اوقات خودشون مشکلن؛

-به محض اینکه نسبت به یکیشون تعهدی پیدا می کنی، می فهمی اگه یکمی دیگه صبر کرده بودی، یک مدل بهتری میتونستی داشته باشی.

و

خانمها برنده شدند.

 

نشان لیاقت عشق

فلک جز عشق محرابی ندارد               جهان بی خاک عشق آبی ندارد

اگر بی عشق بودی جان عالم                که بودی زنده در دوران عالم؟

                                                                    نظامی

*****************************************************

 ایمان

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود،به خدا اعتقادی نداشت.او چیزهایی را که درباره خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد.

شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهش رفت .چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.

مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.

ناگهان ،سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد.احساس عجیبی تمام وجودش را فراگرفت .از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.

آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!

(گاهی حضورش چنان پررنگ هست که همه چیز پیشش رنگ می بازند و گاهی فقط منتظر نور امیدی هستی .اما احساسش واعتقاد به وجودش دلت را آنقدر گرم می کند که آمادگی مقابله با تمامی کائنات راداری.)   

 

اشتباهات

توماس ادیسون دو هزار آلیاژ مختلف را برای اختراع لامپ روشنایی آزمایش کرد.وقتی هیچکدام از این مواد در آزمایش درست جواب ندادند،دستیار او با ناراحتی گفت: بیهوده است،ما هیچ چیز جدیدی یاد نگرفتیم.

ولی ادیسون با اطمینان جواب داد:نه، ما پیشرفت کرده ایم و خیلی چیزها یاد گرفته ایم.ما اکنون می دانیم که دوهزار آلیاژ وجود دارندکه نمی توانند در لامپ روشنایی ایجاد کنند.

( خوشبینانه اش همینه ،اما به نظر من اشتباهات و شکست ها درسته سبب تجربه اندوزی می شود اما مسیر رسیدن به درستی و موفقیت را طولانی تر می کند .گاهی آنقدر طولانی می شود که بین را می نشینی و قدرتی برای ادامه مسیر نداری و گاهی مسیر را اشتباهی می پیمای و درنهایت شاید به پیروزی واهی برسی.)

استعفا

بدین وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیت های یک کودک 8 ساله را قبول می کنم.

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران 5 ستاره است.

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است. چون می توانم آن را بخورم.( با بستنی بیشتر موافقم)

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم.(بلوط هم نبود اشکال نداره.)

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم ، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگ ها را ، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم.(تو گذشته هیچ وقت این لحظات رو نگذروندم.گذشته اصلاًزیبا نیست.)

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا باخبر باشم.

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پرشود از کوهی مدارک اداری ، خبرهای ناراحت کننده ، صورتحساب ،جریمه و...(برای من دوباره ای وجود نداره.در ضمن جریمه هم همینطور.)

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم ، به یک کلمه محبت آمیز ،به عدالت ، به صلح ، به فرشتگان ، به باران و به ...

این دسته چک من، کلید ماشین ، کارت اعتباری و بقیه مدارک ، مال شما.(سه مورد اول را ندارم.)

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.

اگر می خواهید بیشتر از این با من بحث کنید ، باید بتوانید مرا بگیرید،چون ...!(آخرش رو متوجه نشدم ،اگر شما گرفتید برام توضیح بدهید.)  

 

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین

عاشق شدن .

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره .

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری .

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری .

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی .

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی .

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

آخرین امتحانت رو پاس کنی .

کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه .

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی .

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه .

بدون دلیل بخندی .

 بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه .

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره .

عضو یک تیم باشی .

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی .

دوستای جدید پیدا کنی .

 وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

 لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی .

کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی.

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده .

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی .

 یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره .

 یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی وباز هم بخندی .

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند.

قدرشون روبدونیم .

 

وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن به تو نشان میده ، تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده.

(چارلی‌ چاپلین)

زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد .

 

 

لبخند پنهان

این جملات نوشته های از کتاب لبخند پنهان می باشد:

هر قدر بیشتر بدانی به همان اندازه از زندگی لذت خواهی برد و از منظری عمیقتر اطرافت را خواهی دید.( اما من می گم: وگاهی از صمیم قلب آرزو می کردی ای کاش نمی دانستم وبا نگاهی سطحی به دنیا نگاه می کردم آنوقت دلیلی بزرگ برای لذت بردن از زندگی نمی خواستم.)

*****************************

پذیرش واقعیتهای زندگی، پایه اساسی موفقیت است.

**********************************

اگر بخواهید مغلوب دست اندازهای پرنشیب و فراز احساسات و عاطفه بشوید ، وسط راه می مانید.

********************************************

راز بقا در قدرت عقل و درایت است نه زاری و ذلت.

****************************************************

همه آدمها نقاط ضعف زندگیشان را با نقطه ضعف دیگران قیاس می کنند تا بدانند کجای کار قرار دارند.

*********************************************************

فقط آدمهایی به حقیقت زنده اند که غیرتمند و محکم ایستاده اند و مصمم هستند ادامه بدهند.

*****************************************************************

آنچه باعث زحمت مردگان می شود اعمالشان است نه بلند و کوتاهی و پهن و باریک بودن قبر.

*************************************************************************

روزگار برای کسب تجربه صبر نمی کند بلکه ما باید چر خ گردون زندگیمان را با او هماهنگ نماییم.

هر زنی زیباست

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟

مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم.

پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟او چه می خواهد؟

پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه زنها گریه می کنند، بی هیچ دلیلی!

پسرک بزرگ شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند ، متعجب بود.

یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند، از خدا پرسید : خدایا ، چرا زنها این همه گریه می کنند؟

خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام ، به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند، به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند ، به دستهایش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد. به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد. و به او اشکی داده ام تا هر هنگام که خواست ، فروبریزد. این اشک را منحصراً برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشته باشد، بتواند از آن استفاده کند.

زیبایی یک زن در لباسش ، موها یا اندامش نیست. زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد زیرا تنها راه ورود به قلبش آنجاست.

بنگاه املاک

وقتی به بنگاه املاک می روید سرگرم چه کار هستید؟

1.      دعا می کنید به خیر و خوشی معامله صورت پذیرد.

2.      در حال چونه زدن هستید و هیچی و هیچ کس جز طرف معامله رو نمی بینید.

3.      به در و دیوار بنگاه نگاه می کنید چون حضورتون فقط فیزیکی هست.

.

.

.

اگر سومی هستید، تو در و دیوار بنگاه معمولاچی می بینید؟

- لطفا در قرار داد دیگران دخالت نکنید.

- حق کمیسیون بلافاصله پس از بستن قرارداد باید پرداخت گردد.

- تعرفه قانونی صنف املاکیان.

- سر یک کوسه برای وحشت یا تزئین!؟

اما تو این بنگاهی که من رفتم همه اینا بود به اضافه این دو شعر که جالب بود برام که افکار این افراد درگیر این مسائل هم هست.!؟

باختیم و هیچ شاکی نیستیم                     برزمین خوردیم و خاکی نیستیم

زندگی یک بازی درد آور است                      زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم و اما باختیم                          کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را                           بر کمر باید کشید این کوه را

***************************************************************

رسم ما آوارگان ترک وفا و دوست نیست

رسم ما دریا دلان خشکیدن احساس نیست

ما محبت را به نام دوست ارزان می کنیم

تا صداقت زنده است ما هم رفاقت می کنیم.

پیام های آموزنده یک دوست

  • می گویند افراد، ثروتمند و یا فقیرند به خاطر آنچه هستند نه آنچه دارند.
  • ما با آنچه بدست می آوریم زندگی می كنیم و با آنچه می بخشیم یك زندگی می سازیم.
  • تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی؟ پس به دنبال رویاهایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.
  • هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند ...
  • افراد معتاد در نظرآدمها به دوشکل هستند یا مورد ترحم یا مورد نفرت .

    به این فکر می کردم کدام نگاه برای این افراد جذابتر بوده که این راه  رو انتخاب کردند.(این فقط یک پیام بود )

 

آرامش

وقتی که کسی ، چیزی یا موضوعی منقلبتون کرده ،برای آروم کردن خودتون چکار می کنید؟

·         یک قهوه تلخ می نوشید.

·         بستنی تو سرما می خورید.

·         خودتون رو به خوردن یک پیراشکی دعوت می کنید.

·         برای خودتون هدیه می خرید.

·         مشکلتون رو کاغذ می نویسید تا از بزرگیش کم بشه

·         با یک دوست صحبت می کنید.

·         به یک محیط شاد می روید و سعی بر شاد شدن و فراموشی می کنید.

اگه هیچکدوم از اینا جواب نداد چکار می کنید؟

.

.

.

.

.

.

خودم جوابش رو می دهم،خیلی منطقی با خودتون این موضوع رو مورد بررسی قرار می دهید و درنهایت به این نتیجه می رسید که

این نیز بگذرد.

کتاب

در چه شرایطی کتاب می خوانید؟

من معمولا وقتی کتاب می خوانم باید یک موزیک ملایمی به گوشم برسه ، و جالب تر که بعداز گذشت زمانی اون آهنگ ها یادآور کتابهای هست که می خونم.آخرین کتاب های که خوندم ، کتاب کوری ، بادبادک باز و نمی خواهم زنده بمانم بود.دو کتاب اولی ادبیات بسیار قوی داره و چنان با کلمات اتفاقات را به تصویرمی کشه که فکر می کنم تاثیر اون هیچ وقت از ذهن انسان پاک نشه . اما توصیه به خوندنش نمی کنم چون خیلی دردناکه.

کار دیگه ای من انجام می دم این هست که جملات و کلمات جالب و تاثیر گذار کتاب رو یادداشت می کنم برای فراموش نشدن یا استفاده کردن آنها در نوشته هام.این جملات از کلمات پراکنده ی کتاب نمی خواهم زنده بمانم هست.

*      در زندگی روانی ، جایی برای انتقاد زیرکانه یا جواب زیرکانه نیست.چون قضاوت نادرست باعث جایگزینی شعله خشم به جای نسیم ملایم فلوت سحر آمیز می شود.

*      زندگی بی حرکت و بدون مرارت ،ناشی از محبت است نه نیاز.

*      در میعادگاه خلوت ، درختان عریان و گلهای عشوه گر با لبخندهای نویدبخش در سکوت شب توسط هیولای سیاه رنگ ، محکوم به ناکامی شدند.اما در این معامله ی نابرابر در آخرین فرصت ، بدون حسرت روزهای گذشته ،هنگام پیوستن به حلقه ابدیت، فریاد زندن زندگی زیباست.شکفتن ، پژمردن و به خواب رفتن. 

*      من نمی توانم بگویم که چه عشق های آمده اند و رفته اند، فقط می دانم

            که تابستان زمانی ، برای من آواز خواند،

            و امروز دیگر آوازی نمی خواند.

 

·         زنان را به دو دسته تقسیم می کنند زنان منطقی و زنان احساسی.آنان که انزوای کامل را انتخاب می کنند یا آنان که راه مبالغه آمیز را برمی گزینند.

 

·         شیوه شیرین و ماهرانه زندگی این است که عادل باشید و نترسید.

·         در آسمان خاکستری رنگ ، جای حقیقت خالیست.

·         واعظ عاقل با نگاهی محزون گفت : درد و رنج همه چیز را می بلعد و متلاشی می کند.نابودی یک زندگی ، ماورای عشق است.

*      عامل تباهی  زندگی دو چیز است : سخت گیری و نکته بینی.

*      در اردو گاه رویا ، دنیا در کام برف فرو رفته.

*      وقایع غیرعادی و غیرمتعارف ، انعکاس قابل لمس کیفیت کارمان است. اما جاه طلبی های سیری ناپذیر ، فقط این را زمزمه می کند، فردا گریه خواهم کرد.

 

تعجب نکنید این سبک نوشتن یکی از آشنایان هست که معمولا من از ده تا جمله ی توی وبش شاید معنی یکیش رو درک کنم.