درد و دل خدا با انسان

سوگند  به  روز  وقتی  نور می گیرد  و به شب  وقتی آرام  می گیرد  که من  نه تو را رها  کرد ه ام و نه با  تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)  

 افسوس که هر کس را به تو فرستادم  تا  به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس  30)

  و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4) 

 و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته ام(انبیا 87)

  و  مرا به مبارزه طلبیدی  و چنان توهم زده شدی که  گمان بردی  خودت بر همه چیز  قدرت   داری. (یونس  24)

و این در حالی  بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی   بگیرد نمی توانی از او پس بگیری  (حج 73)

 پس چون   مشکلات از  بالا  و پایین آمدند و  چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت  و تمام  وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان  بردی چه گمان هایی .( احزاب 10) 

 تا زمین با  آن فراخی بر تو تنگ آمد  پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به  سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)

وقتی در تاریکی ها  مرا  بزاری خواندی که اگر تو را برهانم  با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما  باز  مرا  با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام  63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و  رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید  از من ناامید شده ای. (اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)

 غیر از من  خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)

 پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

 پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

 چه چیز    جز بخشندگی ام  باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)   

 مرا  به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را  در  آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره  به هم فشرده می کنم تا  قطره ای باران از  خلال آن  ها بیرون آید و به خواست من  به تو اصابت کند تا  تو فقط  لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود  (روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را  در خواب به تمامی بازمی ستانم  تا به  آن آرامش  دهم و روز  بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم  و  تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار   ادامه می دهم. (انعام  60) 

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت  می دهم  (قریش 3)

  برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه  با هم باشیم (فجر 28-29) 

 تا یک بار دیگه  دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

(گاهی با تمام وجود حضورش را احساس می کنی و گاهی از اعماق وجودت فریاد میزنی پس خدایا توکجایی؟اما آخر تمام ماجراها به اینجا ختم می شود که اگر تو نبودی امیدی نبود.خدایا شکر بابت همه ی بودن و نبودن هایت)

یک پند

موشى در خانه تله موشی ديد
به مرغ ، گاو و گوسفند خبر داد
همه گفتند تله موش مشكل ...توست ، به ما ربطى ندارد!

مارى در تله افتاد و زن خانه را گزيد
از مرغ برايش سوپ درست كردند
گوسفند را براى عيادت كنندگان سر بريدند
گاو را براى مراسم ترحيم كشتند
و تمام اين مدت موش در سوراخ ديوار مينگريست و ميگريست.

( در روزگاری که بی تفاوتی نوعی فرهنگ شده انتظار هر نوع اتفاقی را باید داشت)

دست نوشته های یک دوست

 *در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت
- این انسانهای سخت هستند که می مانند نه روزهای *
 *سخت*

( و گاهی سختی این روزها چنان بزرگ هست که انسانهای سخت و خسته برجای می گذارد

و گاهی این جمله مدام در گوشم زمزمه می کند جهان سخت گیرد برمردمان سخت کوش)

 -------------------


 *با این4 دسته از افراد کمتر معاشرت کنید:

 1-آنهائی که از زندگی بیزارند و باهمه دنیا سر جنگ دارند.

۲-آنهائی که مدام پشت سر دیگران غیبت می کنند.

۳-آنهائی که شکست و سر خوردگی های گذشته شما را به شما یادآوری می کنند.

۴-آنهائی که می خواهند شما را کنترل کنند.*

 -------------------------------

 *بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن که بدترین روزها در کنارت بوده اند*

 -----------------------------

 *نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت، اما می توان شروع کرد و پایان خوبی داشت*


 --------------------------------

 *حتی لاك پشت ها هم هنگامی كه بدانند به كجا می روند *
 *زودتر از خرگوش ها به مقصد می رسند*

(و گاهی می دانی و دوست نداری به آنجا بروی برای همین آهسته گام برمی داری.)
 --------------------------

 *به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه میجویی،گاه اقبالی بزرگ است.*


 ----------------------------

 *وقتی تخم مرغ به وسیله یک نیرو از خارج می شکند ، یک زندگی به پایان می رسد.*
 *وقتی تخم مرغ به وسیله نیروئی از داخل می شکند ، یک زندگی آغاز می شود.*
 *تغییرات بزرگ همیشه از داخل انسان آغاز می شود.*

 

خارپشت

می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند...

 وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد.

 به خاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ‫ولی اینچنین از سرما یخ زده می مردند...

 از اینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود.

 پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که : با زخمهای کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک به وجود می آورد زندگی کنند ،

چون گرمای وجود دیگری مهمتر است...

 

و این چنین توانستند زنده بمانند...

 

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است

 كه هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبیهای آنان را تحسین نماید...

 

بدبختي اين حسن را دارد که دوستان حقيقي را به ما مي شناساند.   بالزاک

( معمولا این جمله را برای آشنایانم تکرار می کنم که دیگران را برای اینکه آنطور هستند که ما می خواهیم دوست نداشته باشید آنها را با ویژگیهای منحصر به فردشان بپذیرید و از کنارشان بودن لذت ببرید.)

نگاه تو

 

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود.

با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "

و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!

فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود

"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت

پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود

"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !

روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!

فریاد زد

ایول!!!!

امروز درد سر مو درست کردن ندارم!

همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! هر کسی داره با زندگیش میجنگه

ساده زندگی کن

( زیبایی زندگی در سادگی آن هست به محض پیچیده شدن چنان سردرگم پیچ و خم زندگی می شویم که دلمان برای سادگیش تنگ می شود.) 

دوست

دوست به قلم سروش صحت:
دوست ، تقدیر گریزناپذیر ما نیست. برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد. دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم وسکوت کنیم. با دوستانمان میتوانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند.
از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم. و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم. با دوستانمان میتوانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم.
با دوستانمان می توانیم بخندیم می توانیم گریه کنیم می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم می توانیم شادی کنیم می توانیم غمگین شویم میتوانیم دعوا کنیم. می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است. و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم. با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم می توانیم نصف شب زنگ بزنیم و بگوییم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟ بگوییم :حرف نزن فقط بیا. و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم و اگر شما یا او غیر از این بودید شک کنید که هنوز به دوستی نرسیده اید.

( فکر می کنم اگر دنیا رو داشته باشید و یک دوست نداشته باشید یعنی هیچی ندارید .باید بگم عاشق دوستام هستم و خوشحالم که دوستای کم ولی واقعی دارم.)

 

نمونه ای از کاسبی دینی!

روزی رضاشاه با هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه از یزد رد می شود و میبیند که مردم زیادی در آن جا گرد هم جمع شده اند. رضا شاه به جلو می رود و از حاضرین می پرسد که چه خبر شده...؟؟

در پاسخ می گویند که:شیخ فلان مسجد یک دعایی خوانده که کور مادرزاد راشفا داده است.

رضا شاه می گوید: شیخ و فرد شفا یافته را بیاورید تا من هم ببینم.

چند دقیقه پس از آن، شیخ را به همراه یکی… دیگر که لباس دهاتی به تن داشت و شال سبزی به کمر بسته بود را نزد رضاشاه می برند…

رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه: تو واقعن کور بودی…؟؟

یارو میگه: بله اعلا حضرت..

رضاشاه می پرسد: یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این صاحب نظر بینایی خود رابدست آوردی..؟

یارو میگه : بله اعلاحضرت

رضاشاه میگه: آفرین… آفرین… خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی…؟

یارو میگه: قربان… این شال که قرمز نیست… این سبز رنگ هست.

بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و میفته به جون اون شفایافته و شیخ و سیاه و کبودشون میکنه و میگه دروغگو… تو دو دقیقه نیست که بینایی بدست آوردی…

بگو ببینم فرق سبز و  قرمز رو از کجا فهمیدی…؟؟؟؟

(متاسفم برای افرادی که در لوای دین و اسلام مسلمانی را به سخره می گیرند و بجای الگوی مناسب بودن اسلام و مسلمانی را زیر سوال می برند)

معلم

شهادت استاد مطهری و روز گرامیداشت مقام معلم را به تمامی معلمان بخصوص معلمانی که در زندگی من نقش بسیار موثری داشتند گرامی می دارم.خانم توکلی دبیر پرورشی سال دوم راهنماییم که اعتقاداتم را مدیون ایشان هستم ،خانم قاسمی دبیر حرفه و فن راهنمایی ام چهره خندان ایشان فراموش شدنی نیست، خانم اکبرزاده دبیر ادبیات راهنمایی ام ،زمانی که برای اولین بارسر کلاسشون صحبت  کردم گفتند خفه شی شرف دوست چقدر حرف می زنی و آقای زمانی دبیر ریاضی دوم دبیرستانم که منو عاشق ریاضی کرد و باعث شد آرزو کنم یکروز دبیر ریاضی شوم و خداروشکر به این آرزو رسیدم و دکتر خاکزاد استاد دانشگاهم که مرا عاشق زمین کرد و همکار عزیزم خانم زهری که معلمی را از او آموختم.

با اینکه امروز اصلا وقت نداشتم دوست داشتم با نامبردن اسامی این عزیزان تشکری از زحمات این بزرگواران داشته باشم. 

متاسفم شهادت این استاد گرانقدر به جای تولد ایشان روز معلم نامیده شده است.و جالب که این روز هماهنگ با روز جهانی کارو کارگر می باشد و تبریک مجددی برای این افراد زحمت کش عرض می نمایم.

مردها

چرا خدا مردها را آفرید؟
  1.      هدف خاصی نبود 
  2.      گِل اضافه مونده بود
  3.     نسخه آزمایشی بود
  4. اصلا کار خدا نبود

  چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1.     از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند

2.     مگه ما روی زمین مرد هم داریم

3.     وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد

4.     حالا چه عجله ایه؟

 

اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟

 

1.     چیز خاصی نمی آفرید

2.     پیراشکی

3.     خروس دریایی

4.     فضای خالی

 

اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟

 

1.     مگه قراره اتفاقی بیافته

2.     خارشتر کویر لوت که آفت نداره

3.     اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد

4.     یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر                 

     

چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1.     چه وقت مردها عاشق نمی شوند!

2.     هر وقت مامانشون بگه

3.     چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند

4.     یک روز از همین روزا !

   

  مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟

  

1.     در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند

2.     جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)

3.     بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.

4.     رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.

   

مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟

 

1.     فنر با ثابت بالا

2.     پارچه استرچ

3.     یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته

4.     کش تیرو کمان                                                   

 

مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1.     هر شب

2.     هر وقت که خدا بخواد

3.     هر وقت تستسترون بگه

4.     سیکل خاصی ندارند

   

  مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟

 

1.     اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!

2.     تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن!

3.     به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!

4.     می رن کلاس آمادگی جسمانی!!

 

 

وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟

 

1.     چیزی نمی گن چون وقت عمله 

2.     وقت نمی کنن چیزی بگن

3.     اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه

4.     در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن

 

 مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1.     با دست

2.     با تور

3.     با چنگول

4.     با زبون 

معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟

 

1.     هر که پیش آمد خوش آمد

2.     به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه

3.     ده بیست سی چهل

4.      به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد

 

 چند بار گفتید واقعاً،واقعاً !! خیلی به مردها خندیدید! دلتون خنک شد!؟

 

پس نتيجه اينكه: خدا مردها را آفريد كه گاهي خانمها را بخندانند و اغلب اوقات آنها را حرص بدهند !

 من بی تقصیرم این نوشته فقط توسط ایمیل یکی از دوستان برای من فرستاده شده بود منم خواستم خدمتی به خانمها کرده باشم.

 

باغ

تا حالا صبح هایی شده  که وقتی چشماتونو باز می کنید بگید وای چه زود صبح شد !

امروز صبح این اتفاق برام افتاد .می تونه علل مختلفی داشته باشه اما برای من علتش این بود.

شن ها رو با بیل تو فرغون ریخته بودیم تا جلوی باغ رو سنگفرش کنیم .تعجب نکنید .

بالاخره گاهی اوقات بعضی ها پیشنهاداتی می دهند و بعضی ها هم از سر طمع می پذیرند.

دیروز به ما (من و خواهرزادم  ) گفتند برای اینکه این شنها را جلوی در باغ بریزند 25 هزار تومن می گیرند، ما هم گفتیم چه خبره ! من و معین یکساعته همش می ریزیم تو باغ بهتراز سرو کله زن با دانش آموزای خنگه اما مردونه پولشو به ما بدید.حالا چشمتون روز بد نبیینه دستکش دستم کردم و معین هم کلاهش رو سرش گذاشت بیل به دست گرفتیم البته برادرم هم کمی کمک کرد.یکی دو فرغون اول ، خیلی خوب و با مزه بود کم کم مچ درد و کمر درد و ... نشون به اون نشون بعد از دو سه ساعت تازه با کلی امداد از افراد دیگه نصفشم تموم نشد . ما موندیم و خستگی ، تازه قرار شد کارگر بیاد و بقیه اش رو بریزه تو باغ وهمون پول بگیره تازه ازهمه سوزناک ترش اینکه پول هم نگرفتیم.

اینو نوشتم تا از همه کارگرا یادی کرده باشم و خسته نباشید بگم و تازه بگم هرحق الزحمه ای که دریافت می کنند حلالشون باشه ، کار سختیه. باید براین دستان بوسه زد که با زحمت و عرق جبین نون حلالی را کسب می کنند.

اینم تصویر باغمونه ،فقط یه خرده شبیه باغ ورسای تو فرانسه ست.

پیام یک دوست

ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،  سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم

 لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.

قدر دان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.

 برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم

سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد
و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم.


( گاهی یادمان می رود در لحظه باید زندگی کرد ودر لحظه خوش بود فردا روز دیگریست و فکر و تصمیم خودش را دارد واین روزدیگر تکرار نمی شود.به اتفاقات بخندید و از هر لحظه شادی و زیبایی برای خود بیافرینید .شعار نیست تجربه کردم و دنیا قشنگی برای خودم ساختم.

یک مثال :

امروز صبح پسربچه ای که کنار مادربزرگش دوچرخه سواری می کرد دیدم (من عاشق پسربچه های شیطونم)بهش چشمک زدم و اون به من زبون درازی کرد ، انتظار هر عکس العملی رو داشتم جز این، اما کلی خندیدم گفتم آفرین به این پسر از همین حالا میدونه به دخترها نباید رو بده.خواستم شما هم بخندید )