باز باران

باز باران با ترانه میخورد بربام خانه

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین

پس چه شد دیگر، کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست

در دل تو، آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزوها رفته برباد

باز باران، میخورد بر بام خانه بی ترانه ، بی بهانه ،شایدم ،گم کرده خانه

(ای روزگار چه می کنی برما که بارش بارانم غمهای ما را پاک نمی کند. فقط نمکی است بر زخمها التیام نیافته .ببار باران تا بلکه تو بر روزگار غلبه کنی)

سیاهی دلها

این روزها دیوارها و مغازه ها و هیئت هاو...خلاصه بگم همه جا سیاهپوش شده گاهی می ترسم دلها هم سیاهپوش بشه .کاشکی از عاشورا و امام حسین فقط سیاهپوش کردن را یاد نمی گرفتیم و بجای سیاه کردن شهرمان دلهامون رو آسمونی می کردیم و اندکی هم حسینی.

گاهی فکر می کنم این اشکها فقط بخاطر دردهای بی درمان دلهامون هست نه برای امام حسین و یارانش.دیشب با خودم می گفتم خوش به سعادت امام حسین که از خودی نکشید، غریبه ها بهش بد کردندو بهشت نصیبش شد .اما ما می کشیم و از بهشتم خبری نیست .

خدایا سختی ها اگر برای گناهست ببخش و اگر برای امتحان است تمامش کن.به این فکر کن که اقرار به کم آوردن گاهی به معنی ته خط است و بس.

  

این روزها

این روزها زمان داره زودتر از من میگذره و هرچی میدوم بهش نمی رسم .تو زمان خودمو فراموش کردم و نمی تونم تایمی برای خودم بگذارم .گاهی فکر می کنم خوبه فقط داره می گذره و گاهی دلگیرم از گذشتن بی ثمرش .گاهی تمام دلخوشیم اینه که دوساعت مال خودم باشه و پای تلویزیون بشینم و به دور از دغدغه استراحت کنم.با این حال با آرامش می گذره برای همین راضیم.

این روزها دلم چیزی رو می خواد که ندارم....