کاش های بی دغدغه
اما این بار از خوشیهای زندگی
آنقدر دم میزدیم از خوشی ها
تا از میان می رفت ناخوشی ها
کاش ای کاش ها به پایان می رسید
اما نه بعداز نوش داروی بعد مرگ سهراب
کاش لبخند زندگی پر رنگ تر از قبل
برما خود را نشان می داد

اما این بار از خوشیهای زندگی
آنقدر دم میزدیم از خوشی ها
تا از میان می رفت ناخوشی ها
کاش ای کاش ها به پایان می رسید
اما نه بعداز نوش داروی بعد مرگ سهراب
کاش لبخند زندگی پر رنگ تر از قبل
برما خود را نشان می داد

شب یلدا رو به همه تبریک گفتیم غافل از اینکه این شبم مثل تموم شبهاتاریک و سرده
کاش جسارت تغییر این سرما و تاریکی رو داشتیم و بالاخره یک روز طلوع روشنایی واقعی رو جشن می گرفتیم و خبری از سرمای ناجوانمردانه نبود.
امیدوارم سرمای زمستان گرمای دلتون رو از بین نبره

از یک بزرگی جمله ای خواندم که جای بحث داشت، این جمله این بود:
بدترین شکنجه آن است که دیگر نتوانی دوست بداری .....
کاملا می پذیرمش چون زمانی که بدون بهانه به همه عشق می ورزی و درنهایت عشقی دریافت نمی کنی تازه می فهمی که نمی توانی همیشه دوست بداری و آنوقت با کوچکترین بهانه تمام وجودت تنفر می شود نه عشق
آدم چه دیر می فهمد و من چه دیر فهمیدم انسان یعنی عجالتاً

خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین
پس چه شد دیگر، کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست
در دل تو، آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته برباد
باز باران، میخورد بر بام خانه بی ترانه ، بی بهانه ،شایدم ،گم کرده خانه
(ای روزگار چه می کنی برما که بارش بارانم غمهای ما را پاک نمی کند. فقط نمکی است بر زخمها التیام نیافته .ببار باران تا بلکه تو بر روزگار غلبه کنی)

این روزها دیوارها و مغازه ها و هیئت هاو...خلاصه بگم همه جا سیاهپوش شده گاهی می ترسم دلها هم سیاهپوش بشه .کاشکی از عاشورا و امام حسین فقط سیاهپوش کردن را یاد نمی گرفتیم و بجای سیاه کردن شهرمان دلهامون رو آسمونی می کردیم و اندکی هم حسینی.
گاهی فکر می کنم این اشکها فقط بخاطر دردهای بی درمان دلهامون هست نه برای امام حسین و یارانش.دیشب با خودم می گفتم خوش به سعادت امام حسین که از خودی نکشید، غریبه ها بهش بد کردندو بهشت نصیبش شد .اما ما می کشیم و از بهشتم خبری نیست .
خدایا سختی ها اگر برای گناهست ببخش و اگر برای امتحان است تمامش کن.به این فکر کن که اقرار به کم آوردن گاهی به معنی ته خط است و بس.

این روزها زمان داره زودتر از من میگذره و هرچی میدوم بهش نمی رسم .تو زمان خودمو فراموش کردم و نمی تونم تایمی برای خودم بگذارم .گاهی فکر می کنم خوبه فقط داره می گذره و گاهی دلگیرم از گذشتن بی ثمرش .گاهی تمام دلخوشیم اینه که دوساعت مال خودم باشه و پای تلویزیون بشینم و به دور از دغدغه استراحت کنم.با این حال با آرامش می گذره برای همین راضیم.
این روزها دلم چیزی رو می خواد که ندارم....

آنجاکجاست که: منطق تقلیداست، کتاب دکوراست، روزنامه تبليغات است، آزادی میدان است، جمهوری خیابان است، استقلال تيم است، شعارآسان است، شعورکمیاب است، پینه های دست عار است، پینه بر پیشانی افتخار است.دروغ حلال است، شادی حرام است، اعدام اصلاح است، اصلاح فساداست، داناافسرده است، نادان کامیاب است، درد مردم بي درمان است، ریا ایمان است، ایمان برای نان است، زربرای زوراست، زوربرای زر است، و تزوير براي هردو و مصلی جای نمایشگاه کتاب است و دانشگاه جای نماز ؟؟؟؟
چقدر اینجا آشناست
(اینجا آشناست اما نه کشور خاصی است و نه شهر خاصی .اینجا دنیای ما آدمهاست که هیچ چیز را سرجای خود نمی گذاریم و جایگاه هیچ کس و هیچ را درست نفهمیدیم و همه مدعی دانایی هستیم ای کاش به درونمان و دنیایمان نظر دوباره ای می انداخیتم و برای تغییر آن کمی می اندیشیدیم.)

این روزها و شب ها به این فکر می کنم که چه تعداد افراد هستند که به شب قدر اعتقاد دارند؟
این که خدا قرار تمام سرنوشت یکسالم رو تو یک شب رقم بزنه با کریم و رحمان بودن خدا سنخیت داره یانه ؟
جالبه شب بیداریش رو انجام میدم و ته اش میگم خدایا واقعاً تو اینو از ما آدمها میخوای؟
صبح تا شب گشنگی می کشم و باز میگم خدایا حکمتت از این ماه رمضان وحرفهای که بقیه میزنند راضیم نمیکنه ،تویی که برای لحظه لحظه گذران عمرم میخوای ازم بازخواست کنی چطور راضی به بطالت گذروندن یک ماه میشی؟
با همه این حرفها بازم از ترس جهنم و رو سیاه شدن تو جریان مردم حرکت می کنم تا بلکه به یقین برسم.
شما که به یقین رسیدید مرا هم دریابید.
شهادت مولی الموحدین امام علی (ع) برهمه مسلمانان تسلیت باد.


جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !حرف های مافوق اثری نداشت، سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند .افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی!سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت .-منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم.اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی!!!
خیلی وقت ها در زندگی ارزش کاری که می خواهی انجام بدهی بستگی به این داره که چه طور به مساله نگاه کنی .جسارت داشته باش و هرآن چه را قلبت می گوید انجام بده. اگر به پیام قلبت گوش نکنی، ممکن است بعد ها در زندگی دچار پشیمانی شوی.
(گاهی اوقات دست به کارهای میزنی که همه عالم و آدم بهت میگن اشتباه بوده و ارزشش را نداشته ،اما جالبه که خودت در درون چنان احساس رضایتی داری که حاضری با همه بابت این قضیه مقابله کنی .ای کاش این جسارت همیشه ممکن بود)
