خانم پولدار
هوا بدجوری طوفانی بود و آن پسرو دختر کوچولو حسابی مچاله شده بودند. هر دو لباس های کهنه و گشادی به تن داشتند و پشت در خانه می لرزیدند.پسرک پرسید : ببخشید خانم ! شما کاغذ باطله دارین؟
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالی خودمان هم چنگی به دل نمی زد و نمی توانستم به آنها کمک کنم.می خواستم یک جوری از سرخودم بازشان کنم که چشمم به پاهای کوچک آنها افتاد که توی دمپایی های کهنه کوچکشان قرمز شده بود، گفتم : بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوی گرم براتون درست کنم.آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخاری نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند ، بعد یک فنجان شیر کاکائو و کمی نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم .زیر چشمی دیدم که دختر کوچولو فنجان خالی را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد بعد پرسید : ببخشید خانم شما پولدارید. نگاهی به روکش نخ نمای مبل هایمان انداختم و گفتم : من اوه نه .
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط رو نعلبکی آن گذاشت و گفت آخه رنگ فنجون با نعلبکیش بهم میخوره. آنها درحالیکه بسته های کاغذی را جلو صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند ، رفتند .فنجانهای سفالی آبی رنگ را برداشتم و بر ای اولین با ر در عمرم به رنگ آنها دقت کردم بعد سیب زمینی ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم . سیب زمینی ، آبگوشت ، سقفی بالای سرم ، همسرم یک شغل خوب و دائمی همه اینها بهم می آمدند.صندلی ها را از جلو بخاری برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانمان را مرتب کردم. لکه های کوچک دمپایی را از کنار بخاری پاک نکردم ، میخواهم همیشه آنها همانجا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود که چه آدم ثروتمندی هستم.
هر چیزی زیبایی های مخصوص به خودش را دارد و لی هرکسی نمی تواند آنها را ببیند. کنفو سیوس
(همیشه هستند آدمهایی برای اعلام خوشبختی ما و بیان چیزهایی که هیچ وقت در نظرمان نبودند و هستند درحالیکه کسانی آرزو داشتن آنها را دارند .شاید آنها فرشته های خداوندند برای نشان دادن واقعیت ها و لذت بردن از داشتها هایمان نه حسرت نداشته ها )
خداوندا به خاطر تمام داده ها و نداده هایت شکر