بار دیگر
ديشب بار ديگر متوجه شدم دنيا با آدمهايش شكل مي گيرد و هر چه بيشتر سعي بر تغييرش داري كمتر به نتيجه ميرسي.و جالب تر اينست كه آخر به اينجا ميرسي كه تا وقتي همه خواهانت هستند كه به ساز آنها برقصي و دم نزني ، به محض اينكه كه ميخواي دنيات رو خودت شكل بدي ،مي بيني سدهاي با ديوارهاي بلند جلوت صف مي كشند كه با كوچكترين حرفي منتظر فورانند اين بار نه براي توليد انرژي بلكه براي تخريب كمترين انرژي مانده . غافل از اين هستند كه ،كسي كه چيزي براي باختن نداره ، تلاشي براي جمع كردن خرده هاي باقيمانده غرورش نميكنه و مي گذارد اينبار هم كسي با شكستنش به احساس پيروزي خودش ببالد.
نمي دانم بگويم دنياي بي رحمي داريم يا آدمهاي بيرحم تر از دنياي پوشاليمان.وقتي به سختي به دنبال انگيزه اي براي ماندن هستي تازه مي بيني تمام درها و پنجرها برويت بسته مي شوند و بعد براي تسكين دلت مي گويي:
اين نيز بگذرد.......................
غافل از اينكه اين جمله فقط نشان دهنده رسيدن به پايان خط است ، نه مسكني براي درد.
