پند الاغی
كشاورزی الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی به درون یك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعی كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند اما الاغ هر بار خاك های روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش بالا می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور كردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
نتیجه اخلاقی : مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به گور كنند
و دوم اینكه از مشكلات سكویی بسازیم برای صعود! وثابت کنیم گه از یک الاغ کمتر نیستیم
(درس جالبی بود،اما بعضی درسها فقط درس است و بس .گاهی از شنیدن درسها هم خسته می شویم و می گذاریم تلی از خاك بر سرمان بریزد و صدایمان در نیاید .نمی خواهیم و نمیدونیم و نیستیم اما گاهی چنان از این تلاشهای مکرر بی نتیجه خسته می شویم که میگذاریم هر چه می خواهد بشود و تسلیم بازی سرنوشت می شویم گاهی باورمان میشود که جهان سخت می گیرد بر مردمان سخت کوش که چه باور سختیست.آن زمانی است که
قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان شده است.)
