تکه ها

زنها هرگز نمیگویند تو را دوست دارم
ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری
بدان که درون آنها جای گرفته ای


سطرها بسیار موثر هستند
چون به شما میفهمانند که :
۱. نظم و ترتیب همیشه در اولویت است
۲. سکوت معنی دار بهتر از کلمات بی معنی است .

 

هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی
هرکز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند
فقط یک قطره اشک کافیست
تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشکهای تو می آید

 


در مسابقه بین شیر و گوزن، بسیاری از گوزنها برنده میشوند
چون شیر برای غذا می دود و آهو برای زندگی
پس
” هدف مهمتر از نیاز است"

 

جمله “به تو افتخار میکنم”
همانقدر به مردان انرژی میدهد که جمله “دوستت دارم” به زنان

 

“ مدارا ”
بالاترین درجه قدرت
و
“میل به انتقام”
اولین نشانه ضعف است

 

دیشب که نمیدانستم برای کدامیک از دردهایم گریه کنم کلی خندیدم

به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید !
زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنهاهستید.

 

ما رو واسه زندگی کردن میارن اینجا و این دقیقا همون چیزیه که ازمون می گیرن!!!

هیچوقت وارد رابطه ای نشو که وقتی توی مخمصه قرار گرفتی نتونی ظرف 30ثانیه بی خیالش بشی و فرار کنی.(این اوج بی انصافیه )

 

پدر:خوب هر چی ملا یادت داده رو ول کن فقط یک گناه وجود داره اونم دزدیه و السلام .هر گناه دیگه ای هم نوعی دزدیه . اگر مردی رو بکشی یک زندگی رو می دزدی حق زنش رو از داشتن شوهر می دزدی .وقتی دروغ می گویی حق کسی رو از دانستن حقیقت می دزدی وقتی تقلب می کنی حق رو از انصاف می دزدی. می فهمی؟

 

نیمه شعبان

نیمه شعبان

خجسته سالروز میلاد با سعادت کعبه ی مقصود و قبله ی موعود

حضرت مهدی (ع)

مبارک باد.

(نمی دونید از اومدن نیمه شعبان چقدر خوشحالم .

از اینکه همه شادند و مشغول جشن و پخش شیرینی و شربت اند به وجد میام .احساس می کنم مردم واقعا حضورش رو احساس می کنند.)

با خشونت هرگز ...

سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...

ادامه نوشته

پاسخ شاعر

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که همه خوندن یا شنیدن :



تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

ادامه نوشته

آسان بیندیش

ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم

نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده

بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان 

زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به

راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ

رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين

 خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام  خانه را با سبز رنگ

 آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند.

پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه

به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش

هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به

منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد

ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به

تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد

آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله .

اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." مرد راهب با تعجب به بيمارش

ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام.

براي مداواي چشم دردتان،  تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و

هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ،

بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار

احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.


 آسان بينديش راحت زندگي كن

 

دیدگاهی متفاوت

من مسوول چیزی که می گویم هستم،
نه چیزی که تو می فهمی.(آنوقت چقدر زندگی رضایت بخش تر بود) 

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

 زندگی ات واقعی نيست

تا زماني كه براي كسي كه قادر به تلافي كار نيك تو نيست كاري كني.(زندگی واقعی زندگیست که منتظر تلافی کار نیکت نباشی و از خوب بودن لذت ببری)

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

 زن مثل کیسه چای می ماند.

هرگز نخواهی دانست چه قدر قوی است تا این که در آب داغ بگذاری اش.( اوج بی انصافیه این توصیف از زنان )

٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

اتفاقات خوب برای صبوران رخ می دهند.
اما اتفاقات بهتر نصیب کسانی می شود که برای وقوع آن ها تلاش می کنند.

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

هرگز توان گروه های وسیع آدم های احمق را دست کم نگیر.( اما جالب است که اشتباهات آدم های احمق قابل بخشایش تر است.)

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

من میهن ام را دوست دارم.
این دولت من است که مرا می ترساند.


٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
نیازی به انتقام نیست. فقط منتظر بمان. آن ها که آزارت می دهند، سرانجام به خود آسیب می زنند و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی.

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

هر روز سپاسگزارم براي:
شب هایی که به صبح می رسند، دوستانی که بخشي از خانواده مي شوند.

رویاهایی که تحقق می یابند و علاقه هایی که به عشق تبدیل می شوند .

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

در حالي كه زاده شده اي تا خودت باشي؛
از تلاش برای تطبیق دادن خودت، دست بردار.

٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪ 


باید بتوانیم زندگی طرح ریزی شده مان را رها کنیم تابه آن زندگی که انتظارمان را می کشد، برسیم.

٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

 فقط یک بار جوان هستی. اما می توانی برای همه عمر خام بمانی ( اما کدامین بهتر است!)

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

قلبت را دنبال کن، اما، مغزت را هم با خودت ببر.(اینجاست که زندگی عاشقانه تبدیل به زندگی منطقی می شود)

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

به سیاست مداران حداقل دستمزد را بده و شاهد تغییر سریع اوضاع باش

ثروت مندان ثروت مند تر،
بینوایان بینواتر و
احمق ها احمق تر می شوند.

 ٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪

 همیشه به خاطر داشته باش: کسی در جایی به خاطر وجود تو خوشبخت است( وشاید کسی وجود داشته باشد که به خاطر وجود او تو خوشبخت باشی)

٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪ 

انسان هم ميتواند دايره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان هست : تا ابد دور خودتان بچرخيد يا تا بينهايت ادامه بدهيد

 

نکته ها

گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود که می خواهید از رویا هایتان بیرون بیاورید و درآغوش بگیرید.

**************************

 وقتی در شادی بسته می شود ،در دیگری باز می شود.

ولی معمولاً آنقدر به دربسته خیره می مانیم و دری که برایمان بازشده را نمی بینیم.

********************************

به دنبال ظواهر نرو ، شاید فریب بخوری

به دنبال ثروت نرو این هم ماندنی نیست.

به دنبال کسی باش که به لبانت خنده بنشاند

چون فقط یک لبخند می تواند شب سیاه را نورانی کند.

 کسی را پیدا کن که دلت را بخنداند.

****************************************

هرچه میخواهی آرزو کن هرجا که میخواهی برو

هرچه که میخواهی باش

چون فقط یک بار زندگی می کنی و

 برای انجام آنچه می خواهی فقط یک شانس داری.

****************************************************

 خوب است که آنقدر شادی داشته باشی که دوست داشتنی باشی.

آنقدر ورزش کنی که نیرومند باشی.

آنقدر غم داشته باشی که انسان باقی بمانی.

و آنقدر امید داشته باشی که شادمان باشی.

*************************************************************

 شادترین مردم لزوماًبهترین چیزها را ندارند ،

بلکه از هرچه سرراهشان قرار می گیرد

بهترین استفاده را می کنند.

 **************************************************************************** همیشه بهترین آینده در پایه گذشته های فراموش شده بنا می شود تا غمها و اشتباهات را رها نکنی، نمی توانی در زندگی پیشرفت کنی .

*************************************************************

 سالها را نشمار

خاطرات را بشمار

 

اگر می توانستم

کاش می توانستم فرشته ی شادی ها باشم روی ابرهای سفید بنشینم و به زمین نگاه کنم تا بتوانم ببینم چه کسی یا چه کسانی زندگی شان در غم و اندوه فرورفته ، آن رابه شادی تبدیل کنم.

اگر می توانستم دوستان را تکه های جورچینی می کردم تا در هرشرایط یار و همدم باشند.

اگر می توانستم در رفتار با دیگران خوبی ها را جمع می کردم ، بدی ها راتفریق ،شادی ها را ضرب و محبت ها را به توان می رساندم.

اگر می توانستم ،می خواستم بزرگی را به دست آورم.

اگر می توانستم می خواستم قطره ای از بران باشم تا در گریه های ابر خودم را باو شریک کنم.

اگر می توانستم به عقب برگردم از عزیزترین چیزهایم می گذشتم به خاطر عزیزترین کسانم ؟!

((این نوشته متعلق به دانش آموز دوم راهنمایی هست که پدرش را ازدست داده است و...))

شما هم فکر کنید ببینید اگر می توانستید چه می کردید؟

.

.

.

(اگر می توانستم قدرت توانستن رو از خودم می گرفتم تا شاید باز اشتباه نمی کردم)

 

پیرمرد

پیرمرد 92 ساله که سرووضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود.

همسر 70 ساله اش به تازگی درگذشته بود و او مجبور بود خانه اش را ترک کند.

پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان ، به او گفته شد که اتاقش حاضر است.

پیرمرد لبخندی بر لب آورد.

همین طور که عصازنان به طرف آسانسور می رفت ، به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است و به جای پرده ، روی پنجره هایش کاغذ چشبانده شده است.

پیرمرد درست مثل بچه ای که اسباب بازی تازه ای به او داده باشند باشوق و اشتیاق فراوان گفت : خیلی دوستش دارم.

به او گفتم : ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده اید چند لحظه صبر کنید الان می رسیم.

او گفت : به دیدن و ندیدن ربط ندارد.

شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده ام .این که من اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم به مبلمان و دکور و .... بستگی ندارد بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیریم چگونه به آن نگاه کنم.

من پیش خودم تصمیم گرفته ام که اتاق را دوست داشته باشم این تصمیمی است که هرروز صبح که از خواب بیدار می شوم می گیرم.

هر روز هدیه ای است که به من داده می شود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را بازکنم ، برروی روز جدید و خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته ام تمرکز خواهم کرد.

سن زیاد مثل حساب ابنکی است.آنچه در طول زندگی ذخیره کرده باشید می توانید بعداً برداشت کنید.

بدین خاطر ، راهنمایی من به تو این است که هرچه می توانی شادی های زندگی را در حساب بانکی حافظه ات ذخیره کنی.

( ای کاش به داشته هایمان راضی بودیم و این همه نارضایتی از خودمان و اطرافیانمان وجود نداشت و لذت داشته هارا با تمام وجود حس می کردیم.)

جاده یکطرفه

جالبه چندوقته همه یاد ایام می کنند و بین 30 تا 40 ساله ها با دیدن و نام کارتونهای قدیمی یاد بچگی هاشون می کنند.شاید دلیلش پیرشدن دلهامونه و یا داریم زود بیاد گذشت زمان میفتیم و می خوایم به همه خبر بدیم که داره خیلی زود می گذره .با اینکه وقتی کوچیک بودیم آرزوی بزرگ شدن و داشتیم و فکر می کردیم انوقت می تونیم هرکاری دوست داریم بکنیم حالا که بزرگ شدیم می بینیم رویاش خیلی قشنگ بود و حالا فقط باید حسرت بخوریم.

چندوقت پیش کتابی رو خوندم که درمورد نوع رفتارمون و فیلمها و کارتونها و...زمان بچگیمون نوشته بود .احتمالا ایمیلشو دریافت کردید فکر می کنم هرکدومتون یک قسمتهاش براتون خیلی جالبتر بوده برای من این قسمتها قابل حس تر بود:

یادتونه اون زمان همه داشتند دنبال یک نفر می گشتند یکی مادرش رو گم کرده بود ، یکی دیگه دنبال پدربزرگش می گشت یکی می خواست خواهرش رو پیدا کنه ...با این اوصاف سرمون به برنامه های سالم گرم بود.(الانم هممون داریم دنبال کسی و چیزی می گردیم و هرچی بیشتر می گردیم کمتر نتیجه می گیریم و جز سرگرمی و گذر زمان چیزی حس نمی کنیم.)

هرکسی بهمون فحش می داد ، کف دستمون رو نشون می دادیم می گفتیم آیینه ، آیینه .(این حرکتو بارها از دوستام که بهم می گفتند شنیدم و الان یادش باعث میشه نیشم تا بناگوشم باز بشه ، گویا انموقعه خوب فهمیده بودیم که دنیا انعکاس عملمون رو زود بخودمون برمی گردونه و گاهی سرعتش از سرعت نور هم بیشتر میشه )

لی لی و کوچه های همیشه گچی یادتونه ...(خوب یادمه چون زود می باختم همکلاسیام خیلی برای اینکه من عضو گروهشون بشم مایل نبودند)

دخترها سرویس های کوچک آشپزخونه داشتند( تمام تابستون با یک عروسک و یک سینی که توش یک قوری و سماور و فنجون نعلبکی بود خاله بازی می کردیم و سرگرم بودیم و فکر می کردیم تموم زندگی تو همین خلاصه شده )

پاکن جوهری که هیچ وقت خودکار پاک نمی کرد و تصمیم کبری که آخرش نفهمیدیم چی بود وبا کاغذ کیف و قایق و کلاه درست می کردیم و شاد بودیم.

ای کاش زندگی کاغذی بود ، تا می زدیم آنگونه که می خواستیم و ای کاش به ما یاد داده بودند این جاده یکطرفه ست.